جدول جو
جدول جو

معنی مطلع کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مطلع کردن
آکاسنیدن آکاهنیدن آگاهاندن
تصویری از مطلع کردن
تصویر مطلع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مطلع کردن
آگاهاندن، آگاه کردن
تصویری از مطلع کردن
تصویر مطلع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

باز نگریستن، باز خواندن، بررسی کردن بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان: پس از مکه بهندوستان آمد و حال مطالعه کرد، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
جاوید کردن جاودان کردن جاویدساختن جاودان کردن: شاعران و نویسندگان نام نیک او را مخلد کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
خوشبو کردن معطر ساختن: قدحی بر فاب بر دست و شکر در آن ریخته و بعرق بر آمیخته ندانم بگلابش مطیب کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تازه کردن، مصفا کردن: ابر سیاه باز مطراکند بهار هر گه که روی خویش بر اورد کند همی. (منوچهری)، احیا کردن: دبیرستان نهم (کنم) در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
زمینه سخن ساختن با دیگران در میان گذاشتن در میان گذاشتن موضوعی را با دیگران طرح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زیور بخشیدن نگارین کردن گلدوزی کردن نقش و نگاردادن (بپارچه)، زینت دادن مزین ساختن و چون برقد این عذرای مزین چنین دیبای ملون بافته اند بنام و القاب همایونش مطرز کردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلح کردن
تصویر مسلح کردن
زیا وندنیدن زینه مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر نشاندن به گوهر آراستن جواهر نشاندن با گوهرآراستن: همچو فرعونی مرصع کرده ریش برتر از عیسی پریده از خریش 0 (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطل کردن
تصویر معطل کردن
از کار باز کردن و بیکار کردن، تعطیل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
اندام بریدن، شکنجه دادن گوش یا بینی کسی را بریدن: روا نبود کافران را مثله کردن، شکنجه دادن عقوبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انجمن کردن تشکیل م جمع دادن انجمن ساختن: و فصیحان عرب همواره به م جمع ساختن و سخنهای عثمان گفتن و فتنه جستن مشغول بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایع کردن
تصویر مایع کردن
ویتاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
برآمدن بر دمیدن بر آمدن آفتاب و دیگر ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلع کردن
تصویر مخلع کردن
تنپوش دادن خلعت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان کردن آویختن، مربوط ساختن و ابسته کردن، کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله کردن
تصویر مثله کردن
((~. کَ دَ))
گوش هاوبینی کسی را بریدن، شکنجه دادن، عقوبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلس کردن
تصویر مجلس کردن
((~. کَ دَ))
جمع شدن و گفتگو نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرح کردن
تصویر مطرح کردن
((~. کَ دَ))
مورد بحث و گفتگو قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرح کردن
تصویر مطرح کردن
درمیان گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مملو کردن
تصویر مملو کردن
آکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
فرمان بردار کردن، منقاد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
Dawn
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطالعه کردن
تصویر مطالعه کردن
Study
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مربع کردن
تصویر مربع کردن
Square
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطالعه کردن
تصویر مطالعه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مربع کردن
تصویر مربع کردن
quadrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
рассветать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
anbrechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطالعه کردن
تصویر مطالعه کردن
studieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مربع کردن
تصویر مربع کردن
quadratieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطالعه کردن
تصویر مطالعه کردن
uczyć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مربع کردن
تصویر مربع کردن
kwadratować
دیکشنری فارسی به لهستانی